+ عصر و شب بودم و حالا اومدم دانشگاه اولی که انصراف بدم پرونده ام بره دانشگاه دومی، کلی دنگ و فنگ بیخود و منم خوابم میاد و هنوز صبحونه نخوردم ، باید تا ساعت 10 صبر کنم استاد بیاد تایید کنه انصرافیم رو
+ خانوم بچه هم که هنوز نیومدند، چقدر طولانی شد
+ کلاسها هم بازم یه بنده خدایی هست جزوه و اینا برام میفرسته، واقعا یه سری ها چه آدمای خوبی اند، دارم سعی می کنم برسم به کلاس
+ امروز به رئیس هم گفتم که دانشگاه میرم تا هوای کار دستش باشه، یه وقت بعدا بفهمه و بهش نگفته باشم شاید گیر بده، عجبا، یه سر داریم و هزار سودا
+ خواب، گشنگی
+ دیگه چی بگم؟ چرا وقتی میخام بنویسمشون یادم میره!
شاید بعدا کاملتر کردم
برم یه چیز بخورم
درباره این سایت